الان همهی شماها در خواب ناز و رنگی هستید.
من بیچاره باید برم سر جلسه امتحان احتمالات!
تصور کردنش هم، تهوع آور.
همین که این سکهها، تاسها پرتاب و اون توپهای رنگی از جعبه خارج میشن، من کامل قفل میکنم.
الان ساعت 6:30 صبح و اومدم اینجا به خودم اعتماد به نفس بدم که الهام تو حداقل میتونی به یه سووال جواب بدی.
ولی فکر کنم احتمال همین یه سووال هم در واقعیت صفر باشه. چه کنم که واقعیتها همیشه بر وفق مراد ماها نیستند.
جمعه باشه، بوق سگ باشه و امتحان احتمال هم باشه، چه شود؟!
رفتم که یه شاهکار دیگه رو در عرصه علم و دانش این سرزمین باستانی ثبت کنم.
*******************
کتایون و رابین هود، به زودی شفاف سازی می کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر