هیچ کس بهتر و بیشتر از تو از حال و اوضاع این روزهایم خبر ندارد.
خودم که میدانم چقدر اخلاق این روزهایم سگی است.
بهتر از هر کسی میدانی که این امتحانها چطور پدرم را در آورده، استرسآورند وحشتناک.
امروز را که میدانی با چه اعصاب له شدهای سر جلسه بودم و صندلیم، کجای این کلاس لعنتی؟
این آقای برادر هم مدام مسج میدهد که خوب درس بخوان، بذار برگردی از سفر و نامهی خوشگل انصراف را ببینی!
این دفعه محال که به حرفت گوش کنم.
پدرم در آمد با این دانشکده و همکلاسیهای تک خوری که...
از آن طرف عملکرد سی ساله سازمانها!
فرصت تحویل دادن گزارشهام تموم شده و من هنوز گزارشی تحویل ندادم.
وقتی هم که زنگ میزنم یا دفتر نیستند یا جلسه هستند یا وقت اذان است، بعدش هم صرف نهار.
و الهام منتظر باش تا صبح دولتت بدمد!
این ها به کنار گردن درد لعنتی است که از هفته پیش ول کن نیست.
در این بین خجالت میکشم از مامان و بابا و آجی کوچیکه! بس که این روزها خستهام وبیحوصله.
این ها را نوشتم که یک نفر بیشتر بداند که دلیل رفتارهای این روزهایم چیست.
دوست نداشتم این پست بشود بیان روزمرگیها و دلمشغولیهایم، ولی شد دیگه.
بخش نظرات را بستم چون این پست تنها برای اطلاع رسانی و شفاف سازی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر