۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

دریابید مرا!

این روزها هم کزتم،کزت جوان!هم حنا دختری در مزرعه و هم فلورانس ناینتینگل!البته از لحاظ نوع فعالیتها،وظایف و مسئولیتها.از یه طرف مهمانها مثل رگبارهای پراکنده بهاری نازل میشن ،جوری که حساب همه چیز از دستمون در میره ،از طرف دیگه مامان شدیدا سرفه می کنه،بابا صداش گرفته و آبجی هم شدیدا سرما خورده!باید غذای گرم براشون درست کنم و هی به بابا سفارش کنم کمتر صحبت کنه(آخه هر کسی هم میاد، میخواد از همه چیز سفر بدونه،بنده خدا بابام هم مجبور دوباره از اول توضیح بده) ،آبجی رو ببرم دکتر و بعد هم مواظب باشم داروهاشو به موقع بخوره و آمپولهاشو به موقع بزن و الخ.خلاصه یه هفته است کار من شده این.شیرازیها به این و ضع و اوضاع می گن اوضاع اَل!
از همه پیامهای خصوصی و عمومیتون متشکرم.شرمنده که تا چند روز دیگه هم وقت نمی کنم به وبلاگهاتون سر بزنم یا جواب کامنتهاتون رو بدم.گفتم لااقل شرایطمو اینجا توضیح بدم که بعد، پایِ بی معرفتی و این حرفها نذارید.خوشحالم از داشتن دوستان با صفایی چون شما.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر