بعضی لحظهها و ساعتها انقدر آزار دهنده، اضطرابآور و طولانی میشوند که رسیدن به لحظه و ساعتی دیگر، آرزو میشود.
تا حدودی به آن لحظههای دیگر نزدیک شدهام، چه خوب.
بعضی وقتها باورم نمیشود که به آن لحظه بعد رسیدهام.
دیروز هم با همهی سختیها و بدو بدوهایش گذشت، قطعی چند ساعتهی برق، تلفن جواب دادنهای مدام، اعتصاب سیستمها، امتحان، خبرهای ارسال نشده و...
فردا روزی است که مدتها منتظرش بودم.
آخرین دیدارمان همان عصر دوشنبه 25 آذر بود و فردا 9 بهمن است.
این مناسبتها هم شده قوز بالا قوز برای ما.
مناسبتهای یک روزه و یک هفتهای کم زجرآور است حالا باید به استقبال دههی زجر هم برویم.[به شدت ناخوش]
دستاوردهای این سی سال مردانگی و غیرت(سیمرغ) یا(29 مرغ + یک خروس) که در عدد و رقمها نمیگنجد.
دلم برای نامه نوشتن تنگ شده، خطم به شدت رو به میخی شدن میرود.
مدتهاست ازکاغذ و قلم فاصله گرفتهام.
نزدیک یک ماه دیگر نامهای که تمام سال منتظرش هستم میآید، چه خوب.
لذت نامه نوشتن و منتظر رسیدن نامه بودن هم، دوستداشتنی و شیرین است، طعم ژلهی پرتغالی میدهد.
چقدر پراکنده نوشتم، خستهام و حوصلهی کار دیگری ندارم جز نشستن جلوی این صفحه.
راستی تا یادم نرفته؛ ای دوستانی که مرا میشناسید،(در همان دنیای خارج از اینجا) خواهشمندم مطالب این وبلاگ را تنها و تنها به عنوان یک دوست وبلاگی بخوانید.
با تشکر
الف.م.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر