۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

برای آرامش خودم

همه‌ی دلشوره‌های صبح را با یک جمله پایان می‌دهی: در کارها بر خدا توکل کن که تنها خدا برای مدد و نگهبانی کافی است.(سوره احزاب آیه 3)
و بعد آن جلسه لعنتی که با دو ساعت و 15 دقیقه تاخیر شروع می‌شود.
و حرف‌های پشت تلفن تو بود که آرامم کرد برای نشستن در جلسه‌ای...
شنیدن اعداد 66 و 67 و باور اینکه آدم‌هایی در این سن و سال عاملان اصلی بمب گذاری در حسینبه سید الشهدا باشند...
و "س" که می‌گوید فراموشش کن و من...
اگر اعدام‌ها علنی بود، باورد دارید حضور شما در کنار خانواده‌های داغدیده می‌توانست ذره‌ای هم از درد آنها و زخمی که تا ابد بر روح و جانش خورده کم کند؟!
این حرف‌ها شعاری بیش نیست.
و تو ای جناب"و" بهتر به وضع آن روزنامه‌ای برسی که حرف‌های ق.الف. را هم در آن چاپ می‌کنی.
هیچ‌وقت زهر کلام تو کم نمی‌شود، حیف که توان جبرانش را ندارم.
حرف‌هایت برایم سنگین و غیر قابل هضم بود ولی حیف که همیشه می‌گوید باید احترام و حرمت‌ها را نگه داشت.
با خبر هر آنچه که دلت خواست کردی و حیف که از اینجا دور است او...
نمی‌خواستم نوشتن دوباره را با نا امیدی و غرولند شروع کنم، تمام این روزها تحمل می‌کردم و حرفی نمی‌زدم اما تحمل بعضی حرف‌ها و قدرنشناسی‌ها سخت است و من ناتوان‌م برای تحمل آنها.
اینجا نوشتم که کمی از آن بغض و ناراحتی کم شود مگر نه خفه می‌شدم.
خواستم تلفن بزنم تا کمی حرف بزنیم و فراموشش کنم ولی فکرش را که کردم دیدم نوشتن بهتر است حس حرف زدن ندارم.(م.ک)
بعضی وقتها آدم در میان عزیزانش هم تنهاترین تنهاست و تو را می‌خواهد و مهربانی بی‌‌منتت را.
پس هر لحظه ترا شکر که هستی.
ببخشید، تنها برای آرامش این روح نا آرام نوشتم.



--------------------------------------------------------------------------------


در کمال ناباوری یک دوست قدیمی زنگ می‌زنه، یک مرجان آرام و ساکت.
از پرستاران اتاق 125.
بعد 4 یا 5 سال تو یه غروب دلگیر جمعه، دلش برا من تنگ شده.
ای خدا، بنازم این همه لطفت رو.
چون حال دادی اساسی ما هم به یکی حال دادیم اساسی‌تر.
جغد شب‌های امتحان، ازبچه‌های 207.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر