۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

I build castels in the air

وقتی داشتم داستان "تقدیم به ازمه با عشق و نکبت" رو می‌خوندم با خودم گفتم کاش یکی هم پیدا می‌شد اینجوری ما رو تحویل می‌گرفت. همه‌ی اینا رو تو دلم گفته بودم. 2، 3 هفته بعد:
برای الهام.م که خرگوش‌ها خوابش را می‌بینند
...................
................
..................................................................
دفترچه نقاشی‌ات را بردار و دوباره بکش
سبز پرچم را خاطره سرسبزی سرزمینی که خاکستر شد
سفیدی‌اش سفیدی موی دختران دم‌بخت
سرخیش را
خون دلی که هر روز می‌خوریم
و بگذار آزادی را خرگوش‌ها روی نرمی دمشان
خواب کنند
اینجا هیچ چوپان بی‌نیازی نمی‌بینی
چرا که گرگ‌ها خواب‌های زیادی میان گله رفته‌اند
برای گله دیده‌اند
و گرگ‌ها همیشه سیاستشان بیشتر از گوسفندهاست
اینجا گرگ‌ها چوپانند
چوپان‌ها، گرگ
چرگ گفت: بره کوچک، دوستت دارم
فرار کن
*ممنون از دوست عزیزی که غافلگیرم کرد.
**تشکر ویژه از بهار و جمعه که حالگیری محض هستند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر