۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

دوباره ها

حس خوبي دارم از اينكه در يه مقطع زماني مي تونستم خيلي راحت و بدون سانسور بنويسم و همين نوشتن ها كمك كرده الان بعد از سه سال وقتي مي خونمشون حس خوبي بهم دست بده.
اما بعد از هك شدن آن وب هميشه نازنينم با اون قالب هاي زيباش ديگه هيچ وقت دلم به نوشتن نرفت.
ديگه هيچ جا مثل اون جا برام امن و دنج نبود.
ولي حالا كه دوباره به آرشيوش دست پيدا كردم و لذت خوندن اون مطالبا بدجوري رفته زير دندونم و حس خوبش تو وجودم جاري شده،‌ مي خوام دوباره شروع كنم به نوشتن مثه همون روزها.
حالا كه مطالب اون سال ها را مي خوانم چقدر خوشحالم از اينكه اون زمان ها هر چه در دلم بوده ،‌شاد بودم يا ناراحت،‌ عصباني بودم يا خوشحال جايي ثبت كردم.
کاش دوباره دوستان قدیمی دور هم جمع شویم، هر چند چندتایی ازدواج کردند، یکیشان که کلن بی خیال نت وب شد وبقیه هم انگار زیادی درگیر زندگی شده اند.
* ****
شايد كسي باور نكنه ولي بيش از دو سال كار كردن تو فضايي كه بودن درش يه روزي برام آرزو بود! خيلي چيزها،‌ خيلي آدم ها و رفتارها رو از چشمم انداخته.
احساس مي كنم من از جنس اين فضا و آدم هاش نيستم.
به كودك سرشار گفتم با تمام وجود دلم براي فضاي دانشگاه تنگ شده گر چه سال 85 و زماني كه فارغ التحصيل شدم، خسته بودم از اون فضا، از درس، دانشگاه، حق خوري ها و...
ولي حالا بعد از بيش از دو سال كه فضاي كار رو هم تجربه كردم دلم لك زده واسه دانشگاه، واسه كلاس درس و اسه نوشتن جزوه های ناقص، نه دروغ و چرت و پرت هاي مسوولان.
_________________________
نوشته های بالا مربوط به اواسط ماه رمضونه، فک می کردم بتونم همه مطالب آرشیو رو منتقل کنم اینحا و دوباره شروع کنم به نوشتن ولی تو این مدت انقدر اتفاق های گاها غیرمنتظره افتاد که همه چی معلق موند.
تا همین یه ماه پیش هم حس درس خوندن بو ولی الان کلن با خاک یکسان شده بس که عصرها خسته ام و انقدر تو اون نیمچه مخ درگیری هست که دیگه جایی برای فک کردن به مسایل دیگه نیست.
من بیش از حد هم سوسول هستم، یعنی به طور همزمان نمی تونم هم به کار برسم هم به درس.
به هیمن دلیل الان بیشتر وقت من حتی تو خونه هم به کار اختصاص داره، همین کار لعنتی که گاهی به مرز روانی شدن می رسونتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر