۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

روز نوشت های من

آدم دچار یک حس خیلی بد می‌شود وقتی می‌بیند به محض اینکه چراغش را توی چت روشن می‌کند یک نفر سریع چراغش را خاموش می‌کند.
چند بار این موضوع را امتحان می‌کنی و همین اتفاق می‌افتد، آدم دلش یه جوریی می‌شود احساس بدی بهش دست می‌دهد.
با خودش فکر می‌کند مگر من چه قصدی داشتم حتی نمی‌خواستم سلام و احوال پرسی کنم چه برسد که سووالی بپرسم یا بخواهم سر حرفی را باز کنم.
به خودم می‌گویم مگر محتاج سلام و علیکی بودم که این طور رفتار کرد نه یک بار نه دوبار بلکه ده‌ها بار.
اصلن خیلی وقت‌ها بوده من چراغم روشن بوده خودش شروع به حرف زدن کرده مگر من مجبورش کردم؟!
سعی می‌کنم توجهی نکنم. سعی می‌کنم بی‌خیال این موارد شوم.
برای ادم‌ها نباید بیشتر از یک حد معین احترام قائل بود!
امروز با دل نارضا با یک جور دلسردی رفتم اداره و از‌ همان صبح بود که اینترنت قطع شد و ما هم رسما فلج.
بدون انجام کار مفیدی برگشتم خانه و گرفتم خوابیذم! خواب در این مواقع خیلی خوب است محصوصا این روز‌ها که انقدر اعصاب خردی و دلخوری زیاد شده که از خستگی تا سرم را روی بالشت می‌گذارم سریع خوابم می‌برد.
دوست دارم شروع کنم به نوشتن، همین روز نوشت‌ها ، همین غر غر کردن‌ها.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر