اوضاع مجموعهٔ کاری اصلن خوب نیست، دارم گیج میشوم؛ نمیدانم به کی اعتماد کنم.
میدانی وقتی فشار روی آدم میآید، وقتی تحمل فضایی برایت سخت میشود، میخواهی به یک نفر پناه ببری یک نفر تکیه گاهت باشد و اصلن به بعدش فکر نمیکنی.
حالا که پس از کلی کلنجار رفتن با خودم فرصت فکر کردن و عمیقتر نگاه کردن به دور و اطرافم را پیدا کردم، میبینم نه آن طور هم که فکر میکردم نیست.
هر کسی در این شرایط مه الود دنبال منافع شخصی خودش است، شاید اوضاع کاری و شکایت از این شرایط؛ بهانهٔ خوبی باشد که کمی بهم نزدیک شویم ولی هر کسی دنبال اهداف خودش است.
نیرویهای رسمی دنبال اضافه کار و موقعیت خودشان هستند؛ حالا گیرم کمی هم با ما همدردی کنند.
این را وقتی میفهمم که طرف دارد برای حق ماموریت با جناب صحبت میکند یا آن یکی که به موزمارترین شیوه تلپ شده گوشهای و صدایش هم در نمیآید و فقط کار خودش را میکند، آن یکی هم...
این وسط تازه متوجه شدم خبرهای دیگری هم بوده، جلساتی هم برگزار شده که روحام از انها بیخبر بوده! این وسط من خرِ سادهٔ احمق میروم علنا اعتراض میکنم، اگر کاری خواسته میشود که انجام دهم با اکره و با فس فس انجام میدهم یا کلی بهانه میآورم.
در حالی که بقیه با سیاست علنی اعتراض نمیکنند بلکه در خیلی موارد هم با جناب همگام میشوند.
من خیلی احمقانه همهٔ ناراحتیام همه اعتراضم به وضع موجود را نشان میدهم ولی بقیه!
فکرش را که میکنم میبینم در این فضا بزرگترین اشتباه اعتماد به اطرافیان است، اینکه هر چی در دلت هست بریزی وسط.
همان سال ۸۷ بود که آقای برادر با تحکم گفت توی این فضا نباید به هیچکس اعتماد کرد دوست هیچ معنایی ندارد! راست میگفتی آقای بردار ولی چه کنم که وقتی فشارها زیاد میشود فقط دنبال راهی برای نجات هستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر