۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

رِفیق

‌ای روزگار! امروز صبح می‌روم برنامه نزدیک‌‌ همان جایی که زمانی از پنجره کلاس درس وقتی بیرون را نگاه می‌کردم می‌شد اسب‌هایی را دید که داشتند یورتمه می‌رفتند.
حالا خانه‌های قوطی کبریتی جای آن میدان اسب دوانی را گرفته و چقدر متنفرم از دیدن این قسمت از شهر.
وسط راه یکی بوق می‌زند و می‌پرم بالا.
تازه توی جلسه متوجه می‌شوم برگه‌هایم را نیاوردم، سر دردردم شروع می‌شود.
اصلن حس گوش دادن نیست، رفته‌ام در هپروت سیری کنم! هر از گاهی چند کلمه‌ای یادداشت می‌کنم و بیشتر کاغذ را خط خطی.
همه امیدم به‌‌ همان ریکوردری است که هلش دادم جلوی طرف.
حرف می‌زند مدام و من تک چرخ می‌زنم در هپروت، بعد به جایی می‌رسم که کلن حس تک چرخ زنی در هپروت را هم از دست می‌دهم.
بعد یهویی بار و بندیل را می‌بندم و وسط جلسه می‌زنم بیرون! به درک.
پیاده و سلانه سلانه راه می‌روم حتی نمی‌دانم سوار تاکسی بشوم یا اتوبوس!
اتووس می آید سوار می‌شوم! جا که نیست گوشه‌ای می‌ایستم و زل می‌زنم به بیرون.
یهو یه نفر می‌پره جلو و اسم را صدا می‌کند.
دوستم است دوست دوران دبستان خوشحال می‌شوم واقعا خوشحال.
خرف می‌زنیم تا می‌رسیم به جایی که من باید پیاده شوم.
دنبال کار می‌گردد فقط می‌گویم مملکت شده پر از گرگ، دروغ و تظاهر بپا دختر خوب.
بعد پیاده می‌شوم احساسم می‌گوید حوصله ندارد منتظر اتوبوس بماند سوار تاکسی می‌شوم.
می‌رسن دفتر و چند دقیقه بعد به سختی نفس می‌کشم، احساس می‌کنم فضا به قدری سنگین است که نفسم بالا نمی‌آید!
یک نفر کاری کرده که حالم ازش به هم می‌خورد.
زنگ می‌زنم به مامان می‌گه نمی‌دونم چیکار کنم؟ غیر قابل تحمل! می‌گه منم نمی‌دونم.
حالا حالم بد‌تر هم شده فقط تلفن را بر می‌دارم و به حیاط پناه می‌برم شماره دوستی را می‌گیرم جواب نمی‌دهد! بعد با شماره‌ای دیگر زنگ می‌زند و سلام و بغضی که سرخود می ترکد.
بعدد خودم می‌زنگم و هق هق گریه! بهش می‌گم الان فقط باید گریه کنم چند دقیقه دیگه خوب می‌شه و حرف می‌زنیم و حرف و حرف و حرف.
حالام بهترمی شود، یعنی فشار عظیمی از روی ذهنم، فکر و روحم برداشته شده است.
آخرش می‌گوید دیوانه بازی‌ها و احساساتت را بذار برای گفت‌و‌گوهای خودمانی، در محیط کار عاقلانه برخورد کن.
خودش کلی غم و غصه دارد با انبوهی از تجربه‌های تلخ و ناموفق ولی همیشه گوشش برای غر زدن‌های من وقت دارد.
این را می‌گویند رِفیق لحظه‌های صفر مطلق.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر