۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

نمی دانم ها

ناهماهنگی‌ها و مدیریت ضعیف در مجموعه کاری هر روز بیشتر از قبل نمایان می‌شود.
عده‌ای هم انگار در میان این آب گل آلود دنبال صید و صیادی هستند و خبر ندارند که دنیا انقدر کوچک شده که خبر‌ها از منابع مختلف می‌رسد.
دیروز وقتی رفتیم سرکار، مشخص شد که شوفاژ‌ها را خاموش کرده‌اند که مبادا هزینه‌ها بالا رود، همه فقط غر ردند ولی کسی اعتراضی نکرد.
من که گفتم عمرا اعتراض نمی‌کنم، آدم یک بار دو بار اعتراض می‌کند ولی وقتی می‌بیند عده‌ای در این مجموعه از روی محافظه کاری، سیاستمداری، موذمار بازی یا هر چیز دیگری که بشود اسمش را گذاشت آن دورتر‌ها می‌ایستند و لام تا کام حرفی نمی‌زنند به همین نتیجه می‌رسد که سکوت کند.
حالا بماند‌‌‌ همان دو بار که حرف زدم چه جواب‌هایی که نشنیدم!
کار‌هایم را می‌کنم و بار و بندیلم را می‌بندم می‌آیم خانه، سعی می‌کنم برایم مهم نباشند ولی سعی‌ام الکی است چون اعصابم را همین‌ها به فنا داده‌اند.
ثبت نام ارشد آزاد شروع شده از یک طرف دلم می‌خواهد درسم را ادامه دهم، از طرف دیگر هم تنبلی و هم نداشتن تمرکز موجب شده نتوانم منابع درسی را بخوانم.
این چند ماه اخیر درگیری‌های کاری زیاد بوده، انقدر که عصر‌ها خسته و کوفته می‌توانم خودم را فقط به خانه برسانم و توی اتاقم ولو شوم.
بعد دوست دارم فقط راحت باشم، توی نت چرخی بزنم و وقت کشی کنم، با این اوضاع من چطور می‌توانم به قبولی در کنکور امیدوار باشم؟!
از طرف دیگر فکر کردن به اینکه باید از شهر خودم دور شوم به شدت موجب اضطرابم می‌شود، نمی‌دانم انگار سن و سال آدم که بالا می‌رود از آن همه شور، هیجان و کنجکاوی‌ برای بودن در فضاهای جدید هم کم می‌شود.
دل بریدن و رفتن برایش سخت می‌شود، انگار فقط دوست دارد توی پیله خودش باشد و بس.
آقای برادر می‌گوید این فضای بسته‌ای که خودت را در آن محصور کردی باعث شده این جور فکر کنی از این فضا که خارج شوی شاید...
نمی‌دانم! شاید راست می‌گوید، باید از این فضا دور شد ولی من دیگر آن آدم پر جنب و جوش آخر دهه ۷۰ نیستم؛ زود خسته می‌شود، حوصله انتظار کشیدن ندارد.
گاهی از خودش هم خسته است ولی نمی‌تواند از شر خودش خلاص شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر