۱۳۹۰ خرداد ۹, دوشنبه

کمی زندگی


روزهای نسبتا خوبی است، دلیل عمده‌اش هم این است که سرکار نمی‌روم یعنی نمی‌روم دفتر! مگر نه برنامه‌ها را که هر وقت باشد می‌روم.
دلیل بعدی‌اش این است که دارم به زندگی فک می‌کنم به چیزهای کوچکی که به این روح و روان متلاطم آرامش می‌دهند، کارهایی که از انجام دادن یا حتی فک کردن به آن‌ها لذت می‌برم.
انرژی‌های خوب این روز‌ها را مدیون پسرکی هستم که ناغافل که اصلا نمی‌دانم چرا یهویی در یک شب غمیگن انک خدا در مسیر زندگی‌ام قرار داد.
پر از احساسات خوب و انرژی‌های خوب‌تر، انقدر خوب که می‌توانم یک ساعت با لیلا فک بزنم و آخر سر او را از یک شرایط خاص بحرانی کمی دور کنم.
کلن هر از گاهی آدم باید اجازه بدهد انسان‌های جدیدی وارد زندگیش شوند. البته این ورود غالبا از روی عقل و منطق نیست بیشتر احساسی است ولی خب من که راضی‌ام اساسی از اعتمادی که به احساساتم داشته‌ام.
آبجی هم اساسی با این شاهکاری که زد حالمان را خوب کرده، حال حانواده را.
چون حالم خوب است اصلا دلم نمی‌خواهد از رفتارهای آزار دهنده جناب من من بنویسم.
اصلا کار را گذاشته‌ام در حاشیه دیگر اهمیتی مثل سابق ندارد.
می‌خواهم کمی زندگی را مزمزه کنم این روز‌ها..

۱ نظر:

  1. خیلی خیلی موافقم که آدم باید اجازه بده انسانهای جدید وارد زندگی اش بشن. به نظرم یه جهش بزرگ فکری و عقلی توی زندگی آدم ایجاد میشه، حتی اگه به قول تو این وروداحساسی باشه.خیلی خوشحالم. حالم خوب شد از اینکه حالت خوبه.

    پاسخحذف