هر چقدر او عجله یانمی دانم اصرار بیش از حد دارد، من هی دارم دست و پا میزنم برای پیدا کردن راه فراری شاید...
هر چقدر من مانع میتراشم و هر چقدر نع میآورم او دارد رویاهایش را...
ماندهام که به کی و کجا پناه ببرم؟
دلم نمیخواد زندگی یه نفر با حضور من پر از مانع و محدودیت بشه، پر از نخواستنها، پر از "من اینجوری دوست ندارمها" و اون همهاش به خاطر از دست ندادن من کوتاه بیاد.
نمیدونم چیکار کنم، فقط هر چی زمان میگذره احساس میکنم بیشتر دارم در حقاش ظلم میکنم.
خدای چاره ساز! کمک کن، چشم انتظارم ها...
ووو... چه مرحله سختی دوستم. دعا میکنم درست ترین تصمیم ها رو بگیری.
پاسخحذف