۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

این روزهای زندگی من


روزهایی پر اضطراب، پر از تردید و دو دلی رو دارم می‌گذرونم.
نمی‌شه همه حرف‌ها رو به یکی زد و نمی‌شه هیچ حرفی هم نزد، تحمل این حجم از حرف و درد و دل برای خودم به تنهایی سخته.
نمی‌دونم چیکار کنم خدا؟
انقد مستاصل و درمانده ا م که هر از گاهی زنگ می‌زنم به دوستی و آشنایی یه بخشی از حرف‌ها رو می‌زنم، ولی باز اون اصل کاری سر جاش مونده.
خدا تو که ازش خبر داری، تو بگو چیکار کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر