۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

پاییز نزدیک است...

بوی پاییز چند روزی است که یواشکی از پنجره اتاقم خزیده داخل، مچ‌اش را ولی من گرفته‌ام. هر سال منتظر امدنش بودم ولی امسال مطمئن نیستم که منتظرش بودم. پارسال یادت هست، پاییز؟ هر کاری دلت خواست با زندگی‌ام کردی! بازداشت دوستان، مرگ مادربزرگ، هجرت اجباری‌اش، بازداشت خودم... روی صفحات تقویم ۹۰ پر شده از شمارش روز‌ها و هفته‌ها... یک جایی زمان برای شمارش روزهای بازداشت متوقف شده ولی هنوز زمان هجرت و دوری ادامه دارد، تا به کی؟ خدا داند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر