پاییز ۸۷ من و سین میرفتیم دنبال دیدن تئاتر و فیلم و ولگردیهای فرهنگی.
زمستان همان سال گاه گاهی میرفتیم توی کافه به همراه عفری به صرف چای و فک زدن.
بهار ۸۸ من، سین و عفری کف خیابانها بودیم برای تبلیغ.
تابستان ۸۸ من، سین و عین دنبال رای امان بودیم تا اینکه سین دستگیر شد.
پاییز و زمستان ۸۸ من و عین میرفتیم ببینیم بقیه چطور دنبال رای اشان میگردند.
از نیمه اول ۸۹ چیزی به خاطر ندارم ولی زمستانش بازار خرید به راه افتاده بود و ما نظاره گر.
مهر ۹۰ عین بازداشت شد، آبان بیرون آمد. چهار روز بعدترش من بازداشت شدم و آذرماه آمدم بیرون.
نیمه اول ۹۱ من با خودم و رابطه کلنجار میرفتم، سین در بلاتکلیفی بود و عین در خوشی رابطهاش لابد!
۳۰ مهر ۹۱ است؛ من لنگ در هوا! سین در حوالی برزخ و گمانم عین دارد به جهنم نزدیک میشود شاید هم برزخ دیگری در انتظارش باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر