مامان تنها کسی است که بخشی از نگرانیهایم را درک میکند، ولی بخش بزرگتری از نگرانیها مالِ خودِ خودم است.
مثل خیلی چیزهای دیگر که فقط مال خودم است، مثلن ترسها، اضطرابها و تنهایی...
میترسم از آدمهایی که توی پیاده رو یکهو جلوام متوقف میشوند، میترسم از ماشینهایی که چند متری جلوتر از من توقف میکنند یا از قبل آنجا بودهاند، میترسم از صدای موتور، صدای زنگ خانه نگرانم میکند، صدای تلفن هم...
کسی احتمالن این حرفها را درک نمیکند، شاید هم با خودش بگوید چقد لوس ولی اینها نگرانیها و دردهایی هست که با من و زندگیام در آمیخته، باورش شاید سخت باشد ولی واقعیت همین است.
نباید از کسی توقع داشته باشم به خاطر من خودش و دلخوشیهای هر چند اندکش را محدود کند، اینها بخشی از دردهای شخصی من است... باید با دردهایم بسازم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر