۱۳۹۱ آبان ۱۲, جمعه

حالا که نیست...

اگر بود کلی کمک می‌کرد، انقد توضیح می‌نوشت که خودم خسته می‌شدم.
حالا که نیست، چند قطره اشک می‌ریزم...
گاهی آدم چقد احساس غریبی می‌کنه می‌ون آدم‌هایی که می‌شناسنش!
چقدر دور شدم، چقدر تن‌ها...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر