۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

شکاف عمیق

مساله از آنجا شروع می‌شود که پدر و مادرهای ما از دهه ۲۰ و ۳۰ می‌آیند با آن تفکر مردسالارانه حاکم بر جامعه آن روز.
در خانه‌ها حرف ائل و آخر را پدر می‌زده و بس، سنت‌ها چارچوب زندگی افراد را تعیین می‌کرده، سنت شکنی یعنی بی‌آبرویی و طرد فرد از کانون خانواده.
حالا زمانه عوض شده ولی تفکر اکثر پدر و ماد‌ها توی‌‌ همان دهه‌ها مانده است.
نیاز فقط ملب پسرهاست، دختر‌ها با سرکوب نیاز‌هاشان بزرگ می‌شوند و می‌توانند با همین وضع هم ادامه دهند.
اصلا مایه شرم ساری است که دختری بگوید خب من هم آدمم نیازهایی دارم که جز طبیعت یک انسان است.
نیاز ج... ن... س... ی فقط مختص یک جنس نیست، این نیاز هم در من وجود دارد هر چند همیشه سرکوب شده و مورد بی‌توحهی قرار گرفته است.
این روز‌ها با اتفاق‌هایی که افتاده احساس می‌کنم دختر بودن یا زن بودن در جامعه امروز، جامعه‌ای که پر است از درد پیچ و تاب خوردن سنت و دین با هم، گناه بزرگی است.
دین و سنت چون پتکی است که مدام بر سر آدم کوفته می‌شود، آن هم درست زمانی که انتظار نداری از کسانی که سال‌ها با آن‌ها زندگی کرده‌ای و هیچ وقت این گونه عریان عقابد و باورهای خود را نشان نداده بودند.
این قضیه سر دراز دارد ولی حالم خوب نیست برای بیشتر نوشتن...
غمگین هستم در حالی که عطش اندکی شادی و نشاط را دارم.
کجا رفتنند اون روزهای شاد و پرانرژِی، کجا رفتند صدای خنده‌ها، کی دزدید اون شادی‌های اندکمان را؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر