۱۳۹۱ بهمن ۲۲, یکشنبه

بالاخره خبر خوب

این طور هم نیست که روزگار همه‌اش به "ما" دهن کجی کند، یک روزهایی هم هست که روز "ما" است.
دیروز جواب مثبت مصاحبه "او" آمد،زودتر از انچه انتظارش را داشتیم.
این یعنی بالاخره بعد از مدت‌ها گر چه از هم دوریم ولی با هم خوشحال شدیم.
این جوابِ مثبت نتیجه ماه‌ها سختی است و تحمل ماه‌ها تنهاییِ اجباری و غریبانه! امیدوارم که خدا هیچ لحظه‌ای تن‌هایمان نگذارد.
حانواده‌هامان با خودخواهی هایی که آن را عشق به فرزندانشان تفسیر می‌کنند رسمن به احوالاتمان گند زده‌اند، ولی تنها کسی که برای "ما" مانده‌‌ همان خداست که هوایمان را دارد.
مدت هاست حرفی با پدرِ خودخواهم ندارم... افکار پوسیده و رفتارهای دیکتاتورمابانه‌اش حالم را بهم می‌زند.
البته خانواده "او"هم انگار برای رفع تکلیف فقط زنگی زدند و همین که بابام مخالفت کرد، آنها هم رفتند پی کارشان و همه چیز را دادند تحویلِ قسمت!!! خیلی از آن‌ها هم دلخورم.
چند شبی انقدر به این اتفاق‌ها و رفتار‌ها فکر کردم، حالم شدیدا بد شد، جوری که تجاوز شدید به مو‌هایم را بردم توی فاز بسیار جدی تری.
دیروز رفتم موهام را به شدت کوتاه کردم، حالا بلندی‌اش در حدود دو سانتِ!
خیلی موهام رو می‌کنم، انقدر که خودم عذاب وجدان گرفتم و در یک عمل انتحاری خودم رو رسوندم آرایشگاه.
دو روز دیگه هم نتیجه آزمایش هام می‌اد، دکتر برایم چک اپ کامل نوشته بود.
این روز‌ها هم دارم کتابی به نام بالاخره یک روز قشنگ حرف می‌زنم رو می‌خونم، کتاب خوش خوان و دوست داشتنی هست.
کلاس‌های مدرسه آن لاین رو هم دوست دارم و باید تکالیفم رو انجام بدم، سه تا موضوع برای پروژه پایان دوره هم باید مشخص کنم که هنوز این کار رو نکردم.
شنبه9 فوریه 2013

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر