همین جور خواب و بیدار توی رختخواب افتاده بودم، که گوشیام روی میز لرزید.
به خیال پیامکهای تبلغاتی ماندم توی تخت، ده دقیقه بعد همین جوری بلند شدم ببینم ساعت چند.
هنوز هشت نشده بود، دوستم نوشته بود بیداری؟ نوشتمها. سربع زنگ زد.
گفت دوستش را صبح وقتی میرفته سر کار بازداشت کردند!
صبحی که با چنین خبری شروع شود، عاقبتش را خدا میداند.
راست میگویند که ترس برادر مرگ است، مثل خوره به جان آدمی میافتد... هی ذره ذره میبلعدت تا...
فقط میتونم سکوت کنم
پاسخحذفیه سکوت تلخ وپراز صدا