روزگاری هم بود که شکوفهای میشد بهانهای برای حالِ خوب، عید بهانهای میشد برای دوستیهای بیشتر، رفع کدورتها و کم کردن فاصلهها... انگار همه اینها مالِ قصههای سرزمینهای دور است همان جا که روزی میرسد که آدمها خوش و خرم در کنار هم زندگی میکنند.
اینجا و در این روزگار دو انسان، دو هنرمند، دو تایی که نگذاشتیم برای دل خودشان زندگی کنند، نگذاشتیم سر گرم بوم نقاشی اشان باشند، نگذاشتیم دل به گلهای باغچه اشان خوش کنند، نگذاشتیم... پشت دیوارهایی آجری در بن بستی به نام اختر به حبس کشیده شدهاند، گر چه اختران آسمان هر شب میهمان آن دواند.
اینجا و در این روزگار بسیاری از یارانِ همیشه مومنِ روزهای سبز در بندند، از اوین و رجایی شهر گرفته تا زندان بهبهان...
اینجا و در این روزگار...
اینجا و در این روزگار دل من خوش نیست... دل که خوش نیست حال خوبش کجا بود؟ دل که خوش نیست عیدش کجا بود...
***********
امسال را باید ضمیمه کرد به نیمه دوم سال ۹۰ و به آتشش کشید، بعد انقدر منتظر ماند تا خاکستر شوند شاید از خاکستر این ماهها چیزکی بیرون جهید.
چند ساعتی مانده به تحویل سال، حالم اصلن خوب نیست... شاید تا آن موقع کمی بهتر شدم، فقط شاید.
اینجا و در این روزگار دو انسان، دو هنرمند، دو تایی که نگذاشتیم برای دل خودشان زندگی کنند، نگذاشتیم سر گرم بوم نقاشی اشان باشند، نگذاشتیم دل به گلهای باغچه اشان خوش کنند، نگذاشتیم... پشت دیوارهایی آجری در بن بستی به نام اختر به حبس کشیده شدهاند، گر چه اختران آسمان هر شب میهمان آن دواند.
اینجا و در این روزگار بسیاری از یارانِ همیشه مومنِ روزهای سبز در بندند، از اوین و رجایی شهر گرفته تا زندان بهبهان...
اینجا و در این روزگار...
اینجا و در این روزگار دل من خوش نیست... دل که خوش نیست حال خوبش کجا بود؟ دل که خوش نیست عیدش کجا بود...
***********
امسال را باید ضمیمه کرد به نیمه دوم سال ۹۰ و به آتشش کشید، بعد انقدر منتظر ماند تا خاکستر شوند شاید از خاکستر این ماهها چیزکی بیرون جهید.
چند ساعتی مانده به تحویل سال، حالم اصلن خوب نیست... شاید تا آن موقع کمی بهتر شدم، فقط شاید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر