۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

روزمرگی

این چند روز که اهل بیت در سفر هستند، بیشتر وقتم به سرکشی به گل‌ها، باغچه و زنبور‌ها گذشته. چرا؟
بابام بیکارِ و از صبح تا شب کاری که انجام می‌ده آب دادن به باغچه و گل هاس، بعد هم جدول و جدول و جدول و رورنامه خوانی وسط این همه کار مفید! باید غرغر هم بکند.
خلاصه اینکه همه گیاهان موجود در خانه به آب زیاد عادت دارند و تا چند ساعتی به‌شان آب نرسد پژمرده می‌شوند بعد هم جلو بابام همچین مظلومانه گردن کج می‌کنند که انگار عمری است آب نخوردند و بعد هم بنده به بی‌توجهی متهم می‌شوم.
مامان خانم هم که هر وقت می‌رود از خانه بیرون توقع دارد وقتی بر می‌گردد به جای خانه، کاخ الیره تحویل بگیرد...
من هم حوصله کار خانه ندارم، نهایتش اینکه وقتی ببینم دیگر ش‌تر با بارش توی اتاقم گم می‌شود یه کمی جمع و جور می‌کنم.
بعضی وقت‌ها هم به خودم می‌گویم اگر اتاق را جارو کنم و کتابخانه را مرتب حالم خوب می‌شود و سر ذوق می‌آیم برای کمی مطالعه و فیلم دیدن... هر از گاهی جواب می‌دهد.
سه روز است که منتظرم برای اماده شدن رنگ جدید دندان‌ها با احتساب روزهای قبل‌تر می‌شود یک ماه و نیم که رفتار شکستن دندان‌ها شده‌ام.
از آن طرف کارهای «او» خوب پیش می‌رود و این خودش در روحیه هر دو ما اثر گذاشته، آن هم مثبت.
غالبا اخبار را از طریق پلاس پی می‌گیرم، پلاس هم که کلی ناز و ادا دارد و مدام قطع.
شب گاهی وصل می‌شود و میان همین قطع و وصلی‌ها دو تا خبر آزادی است و یکی بازداشت... یعنی تا ان داخل جا باز می‌شود نوبت نفر بعدی است...
یعنی بگذرد این روزگار تلخ‌تر از زهر؟

۱ نظر:

  1. بازم آفرین به پدر تو
    بابای من که از وقتی بازنشسته شده
    کارش تلویزیون دیدن (دنبال کردن اخبار) وتحلیل کردن شرح اخبار برای ما وگاها شستن ظرف هاست


    * در نامیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است

    پاسخحذف