۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

خواب

خبر نداشتم تا همین امروز عصر که اشتباهی به جای شماره خانه داداشم اینا، شماره خانه خاله را گرفتم.
گفت مادر بزرگم که دو سال است فوت کرده آمده بوده به خواب خاله بزرگ ترم و توی خواب با مامان من سر و سنگین بوده، بعد خاله زنگ زده به مامان من که مگر با بچه‌ها مشکلی داری؟ مامانم هم گفته با الی مشکل دارم (من چند روزی است دیگر باهاش حرف نمی‌زنم، یعنی کلن ازش قطع امید کردم) بعد خاله جریان خوابش را تعریف کرده و مامان هم گفته خودم هم خواب مادر را دیدم همچنین بابایش.
همین چند مدت پیش بود که گفتم باز دوباره دست به دامان مادربزرگم شوم، بیاید بزند پس کله مامان و بابایم و گذشته اشان را به یادشان بیاورد، بیشتر آن بابایِ خودخواه و خودمحور.
حالا مادر به خواب چند نفرشان آمده و ناراحتی‌اش را هم ابراز کرده، انگار آدم‌های آن دنیا شنواترن و آگاه‌تر.
مثل آدم‌های زندانی که شجاع ترند و امیدوار‌تر، این را می‌شود از نامه‌هایی فهمید که از آن داخل می‌فرستند... شاید به درستی نمی‌دانند این بیرون چه خبر است، خبر از بی‌صفتی‌های این روزگار و سکوت مردمانش ندارند، شاید...
ولی انگار آن‌ها که دور ترند، دغدغه‌هایشان برای زندگی آدم‌های این دور و اطراف بیشتر است.
همیشه دوستت دارم، مادر.

۱ نظر:

  1. البته همیشه نامه های اون تویی ها هم زیاد جالب نیست!

    پاسخحذف