۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

چند پاره

یک- چند روز پیش رها این مطلب را نوشته بود، به بخش هایی از نوشته اش که رسیدم دیدم دارم اشک می ریزم، بغض ام ترکیده بود...پروسه رفتن اجباری از کشور، انتظار و انتظار و انتظار...حالا همه این ها به کنار نمی گویم خیلی ها ولی بخشی از همان بچه هایی هم که به اجبار رفته اند دارند برای آگاهی مردم برای شرکت در انتخابات و رای دادن به هاشمی تلاش می کنند. کسی گذشته را فراموش نکرده، خون های ریخته شده، داغ هایی که تا ابد به دلمان هست، حصر میرحسین، رهنورد و شیخ را، اسارت بسیاری از دوستان را و آوارگی جمعی دیگر را.
همه این ها شده است جزیی از زندگی من و خیلی از ماها، مگر می شود فراموش کرد؟ نه فراموش نمی شوند، چهره غم گرفته مادر سهراب، چهره مظلوم مادر ستار، چهره رنگ پریده نسرین ستوده، غمِ رفتن دوستان، غم دوری...
به خاطر همه این دردها، این غم های مشترک می خواهم رای بدهم. نه اینکه انتظار فرجی باشد، انتظار معجزه ای، انتظار اصلاح و بهبود گسترده. برای حداقل تغییر ها، برای شکسته شدن حصر،  برای بیشتر ویران نشدن این کشور برای لگدمال تر نشدن خون همه آنهایی که رفتند تا ایران زنده بماند.
باید امیدوار بود، ما این چهار سال تجربه های سختی را پشت سر گذاشتیم، هر بار گفتیم مگر از این بدتر هم می شود که دیدم شد.
باید برای همه چیز آماده باشیم، ما آدم های چهار سال قبل نیستیم، پخته تریم، داغ دیده تر و سختی کشیده تر.
دو-این مطلب جدید رها  را می خواندم و با نظرش در استفاده ابزاری از زن در چنین تبلیغی موافقم، واقعا چه ضرورتی دارد برای نشان دادن و تبلیغ یک پیراهن بخواهند  چنین تصویرهایی از یک زن نمایش دهند؟!
سه- رها جان هر بار که می نویسی می خوانم، هر بار که کامنت می گذاری هم شرمنده می شوم چون هر کاری می کنم امکان پاسخ دادن در زیر کامنتت یا کامنت گذاشتن در وبلاگت را ندارم، سپاس از این که هستی.

۱ نظر:

  1. عزیزم مرسی از این همه لطف. قطعا هستند بچه هایی که زحمت میکشیدند و خالصانه بخاطر کور سوی امیدی قصد شرکت در انتخابات داشتند.

    میدونم میخونی و میدونم نمیتونی کامنت بذاری. من هم همیشه میخونم و مرسی مینویسی با تمام سختی ها

    پاسخحذف