دارم کتاب پسری از گوانتانامو رو میخونم، داستان خالد پسری که بیگناه دو سال از عمرش را در این زندان گذرانده و شاهد شکنجهها و مصایب بسیار بود.
یه جایی آن آخرها که برگشته بود، که یهو خیره میشد به جایی یا چیزی که پرتش میکرد به گذشت درکش میکردم.
احساس میکردم نویسنده باید این حسها را یا تجربه کرده باشد یا از زبان آنهایی که تجربه کردهاند شنیده باشد.
تصمیم گرفتم ایمیل نویسنده را پیدا کنم و برایش بنویسم چقدر خوب حسهای سردردگمی، استیصال، گم گشتگی، ترس و انزوای خالد را منتقل کرده و چقدر برایم باورپذیر بوده.
بعد از مدتها خودکار به دست گرفتم و با آن خط انگلیسی پیج پیچیام که آن سالها تحسین میشد روی کاغذ نوشتم تا بعدتر تایپ کنم.
حس کردم این حس دردِ مشترک چقدر به من انگیزه داد برای اینکه بعد از مدتها بنویسم، نوشتن به یادم آوردن چقد به لحاظ روحی تخریب شدم.
پ.ن: مستند امشب بی بی سی...یه مرد بود یه مرد که هنوز هم مردانه هست. مردی که خط قرمزش حق مردم بود و هست.
-چوب و موتور هزار کم بود حالا حمله گاز انبری هم اضافه شد به پرونده تاریک سردار.
مستند بی بی سی رو باید تا قبل از روز انتخابات روزی سه مرتبه دید.
پاسخحذفو من چقدر برای هر دو مرد احترامم دوبرابر شد. مردانی که عذر میخواهند و مردانی که حقشان حق مردم است و جقدر از مردم بیزار شدم، مردمی که حقشان هم فدای.......