۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

چند پاره

یک- سه شنبه رقتیم سینما، دیدن فیلم هیس، دختر‌ها فریاد نمی‌زنند. بعد از مدت‌ها دیدم مردم برای دیدن یک فیلم صف گرفته‌اند، سالن پر بود و ما بالاجبار ردیف‌های جلو نشستیم و رسما پرده سینما توی حلقمان بود.
فیلم؟ داستان دخترکی بود که در هشت سالگی مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفته بود و این زخم همه این سال‌ها با او قد کشیده بود...
پزشک‌های جوان بعد از یک مدتی دیگر از دیدن مردن آدم‌ها نمی‌ترسند یک جوری بی‌تفاوتی شاید... به نظرم دستگاه قضا و انتظامی هم نسبت به قضیه آزار و اذیت‌های جنسی و تجاوز همین طور شده‌اند، بی‌تفاوت... یعنی انقدر آمارش زیاد شده که برایشان تبدیل شده به یک مساله روتین.
برای مردم؟ هنوز هم مساله آبرو و حیثیت مهم است انقدر که چشم و گوش بر ظلم ببندند، انقدر که در برابر پایمال شدن حق یک اسنان سکوت کنند...
به نظرم ددین این فیلم را باید برای زوج‌های جوان برای آنهایی که تازه پدر و مادر شدند و آن‌ها که بچه کوچک دارند باید اجباری کرد... باید این فیلم‌ها را کرد تویِ چشم آدم‌ها.
توی صفحه حوادث روزنامه خبر‌ها در این زمینه کم نیست ولی باید این فجایع خاموش را دو دستی کرد توی چشم آدم تا چشم‌هایشان باز‌تر شود.
دو-آخرش توی این زندگی سگی یه روزی می‌رسه یا حتی یه لحظه که به این نتیجه می‌رسی که بار رنج‌ها و بدبختی هات رو خودت تنها باید به دوش بکشی، نه منتظر کسی باش نه از کسی توقع داشته باش.
سه- هوا خنک شده، بوی پاییز هر شب از پنجره می‌آد داخل اتاق پهن می‌شه همه جا! خیلی خوبه.
چهار- زندگی تخمی‌تر از این حرفاس، ما هم پوست کلفت‌تر و سگ جون‌تر از گذشته.
پنج- چند روز پیش تازه متوجه شدم بر خلاف همه سال‌های گذشته امسال خبری از لاله عباسی‌های صورتی رنگ تو باغچه حیاط نیست، نمی‌دونم چی بر سرشون اومد.
بچه که بودم تخم‌های سیاه رنگشون رو از این ور و اون ور جمع می‌کردم تو جا کبریتی، بعد می‌آوردم پخش می‌کردم همه جای باغچه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر