حوالی سه و نیم از خواب بیدار شدم، ساعت چهار راه افتادم به سمت فرودگاه...بی نظمی غوغا می کرد.
حدود شش صبح بود که از بازرسی ها و مهر زدن ها خلاص شدم و ولو شدم روی یکی از صندلی های قرمز رنگ، منظره؟ رو به هواپیماهای آماده پرواز.
حدود سه ساعت بعد رسیدم به فرودگاهی که بیشتر شبیه برهوت بود تا یک فرودگاه بین المللی.
لحظه موعود نزدیک بود و من خالی از احساس، شاید هم از شدت استرسها و خستگی این مدت بود، نمیدانم!
بعد از حدود دو سال چشم انتظاری بالاخره در آغوشی که از شب قبلش در فرودگاه منتظرم بود آرام گرفتم...
چه خوب
پاسخحذفهورا
پاسخحذف