خب خیلیها تصور میکنند کسانی که به هر دلیلی بالاجبار از کشور خارج میشوند، آن طرف آب خیلی حال و روز خوبی دارند و همه چیز در حد مدینه فاضله است.
ولی پروسه خروج از کشور، ماندن در کشور دوم برای گذراندن پروسه پذیرش از سوی کشور سوم پروسهای زمانبر، سخت و فرسایشی است.
مسایل روحی و روانی از یک طرف، مشکلات مالی، عدم آشنایی با زبان و فرهنگ و خیلی موارد دیگر این پروسه را واقعا طاقت فرسا میکند.
خلاصه از همه اینها که بگذرم و اینکه «او» چه روزهای سخت، پر از ناراحتی و غصه، تنهایی و انزوا و هزار و یک مشکل دیگر را گذراند به اینجا میرسم که یکسال قبل روزی مثل همین دو روز پیش من همین طور نشسته بودم جلوی مانیتور و پروازهای فرودگاه مبدا و مقصد را چک میکردم تا بالاخره حوالی ساعت دو پروازش نشست، انگار یک بار سنگین از انتظار و امید از روی دوشم برداشته شد وقتی که یکی از دوستهایش ایمیل زد و گفت پرواز نشسته و بچههایی که به استقبالش رفته بودند او را دیدهاند...
حالا یکسال شده که او ساکن کشور دیگری است، با زبان و فرهنگی متفاوت... روزها و ماههای اول زیاد سخت میگذشت تا بالاخره توانست اقامتش را بگیرد و به قول خودش احساس کرد بعد از مدتها شهروند یک جا شده است و تازه میتواند از حقوق شهروندی برخوردار شود.
چهار سال از زندگی و جوانیاش در بلاتکلیفی و در به دری گذشت و حالا بعد از مدتها به یک آرامش نسبی رسیده.
تازه باید زبان یاد بگیرد، برود دانشگاه و کاری هم پیدا کند.
انگیزهاش برای رسیدن به همه چیزهایی که به زور از او و هزاران نفر دیگر گرفتهاند زیاد است. کلاسهای زبانش خوب پیش میرود... کار پاره وقتی هم دارد...
یادم میآید رها سال پیش توی وبلاگش از یادگیری زبان و ترسهایش نوشته بود.
همکلاسیهای کلاس زبان «او» از ملیتهای مختلف هستند مخصوصا عربها و ترکها. ایرانی توی کلاس آنها نیست و همین باعث شده که «او» پیشرفت بهتری داشته باشد. چون باید همه تلاشش را بکند که به همان زبان حرف بزند و هی نخواهد با ایرانیها مشورت کند که الان چه بگوید یا نگوید. ولی هم کلاسیهای دیگرش مخصوصا همان عربها و ترکها این طور که میگوید سر کلاس مدام با هم حرف میزنند و اصلن توجهی ندارند که سر کلاس هستند و باید به حرفهای معلم گوش کنند...
خلاصه اینکه بیشتر دور هم هستند تا اینکه چیزی یاد بگیرند ولی شانسی که «او» آورده این است که از جماعت ایرانی دور است و همین مجبورش کرده که ترساش را کنار بگذارد و شروع کند به حرف زدن، خودش کارهای اداریاش را پیگیری کند و منتظر کمک کسی نماند.
یک عده از ایرانیها هستند که اصلن نمیخواهند خودشان را با شرایط جدید وفق دهند و از یادگیری زبان کشوری که در ان هستند خودداری میکنند، ترجیج میدهند همیشه آویزان این و ان باشند تا کارهایشان پیش برود! در دراز مدت دچار سرخوردگی و افسردگی میشوند و این موضوع به شدت اعتماد بنفس آنها را پایین میآورد.
یکی از دوستهای «او» که چند سالی است ساکن آنجاست همین طور است، دنبال یادگیری زبان نیست و هر از گاهی هم به شدت بهم میریزد ولی دنبال راه چاره هم نیست.
خدا را شکر «او» این طور آدمی نیست، خیلی دوست دارد برگردد سر درس و دانشگاه برای همین انگیزه کافی برای یادگیری زبان دارد. خیلی هم دوست دارد توی جامعه حضور داشته باشد و بتواند با جامعه جدیدی که در ان قرار گرفته ارتباط برقرار کند همه یانها باعث شده که انگیزهاش برای یادگیری زبان زیاد باشد و یکی دیگر از کارهایی که به شدت از ان راضی هستم دوری از ایرانی جماعت است.
نه اینکه ارتباطاش با آنها قطع باشد ولی حد و حدودی برای این ارتباطها دارد که خوب است.
احسنت به او. کار درست رو داره میکنه
پاسخحذفموفق باشه.