۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه

دربند

قرار بود سه شنبه برویم سینما، نشد. به جایش عصر جمعه رفتیم.
آخرین بار جشنواره فیلم سال ۸۹ بود که رفته بودم سالن این سینمای قدیمی و معروف شهر، وضعیت آن سال سالن و صندلی‌ها نامناسب بود حالا بعد از سه سال فضای داخلی بازسازی شده بود و اندکی قابل تحمل‌تر.
استقبال از فیلم «دربند» ساخته پرویز شهبازی هم خوب بود شاید چون عصر جمعه و روز تعطیل بود.
در بیشتر لحظات فیلم با یک نگرانی و استرس خاص داشتم ماجرا را دنبال می‌کردم همراه با حرص خوردن فراوان از ندانم کاری‌ها و شاید هم ساده انگاری‌های نازنین.
فیلم که تمام شد بدنم درد می‌کرد از تلخی و گزندگی این واقعیت‌های روزمره.
فیلم روایت روزهایی از زندگی نازنین دانشجوی رشته پزشکی است. توی خوابگاه جا برای او نیست و مجبور می‌شود دنبال خانه بگردد. با دختری به نام سحر هم خانه می‌شود. سحر در مغازه عطر فروشی کار می‌کند و شب‌ها خانه‌اش پاتوق دوستانش اعم از دختر و پسر است و سر همین قضیه با شیرین بحثشان می‌شود و باید از این خانه برود. شیرین پریشان و کلافه از شرایط به وجود آمده دنبال جای دیگری برای زندگی است که از امور دانشجویی به او خبر می‌دهند که یک جا برایش توی خوابگاه جور شده است. برای پس گرفتن پول از بنگاه و برداشتن وسایلش به خانه بر می‌گردد که با ابراز پشیمانی سحر و اصرارهای او، از رفتن منصرف می‌شود و تقریبا اصل داستان از همین جا شروع می‌شود...
نه اینکه منتظر یک فیلم شاد و شنگولانه باشم ولی انتظار این حجم از تلخی آزاردهنده را هم نداشتم گرچه این اتفاق‌ها هر روز و هر ساعت در هر جایی از این کشور یقینا اتفاق می‌افتد و به یک روند معمولی و طبیعی در زندگی خیلی‌ها تبدیل شده.
"دربند" بودن پروسه‌ای سخت و آزاردهنده است؛ چه تماشاگر فیلمی به این نام باشی، چه شنونده خبرهایی از کسانی باشی که "دربند" هستند و چه خودت تجربه "دربند" بودن را داشته باشی.
دیشب که خبرهای مبنی بر اعتصاب غذاهای دوباره منتشر شد، بهم ریختم. "دربند" بودن و بی‌خبری از همه جا خودش زجری است غیرقابل توصیف و این که چه شرایطی بر فرد تحمیل می شود که دست به اعتصاب می زند خارج از تصور و تحمل.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر