۱۳۹۳ تیر ۱۶, دوشنبه

حکم و زندان...

«م» دیروز در توییتی نوشته بود که امروز باید برود دادسرا ببیند چه کارش داشته‌اند.
امروز نوشته که حکمش قطعی است و از فردا باید برود دو سال حکم‌اش را بگذراند.
به زبان آوردن دو سال زندان شاید آسان باشد ولی...
اصلن یک جور بدجوری دلم گرفت، غمم گرفت...
«م» را از روی نوشته‌های وبلاگش می‌شناختم، دخترکی جسور و گاهن کله شق با نظراتی که خاص خودش بود.
حالا این دخترک باید برود و دو سال را، دو سال...
زندان آدم‌ها را غمگین و غمشان را هم عمیق‌تر می‌کند...
زندان جوانی آدم‌ها را می‌دزد، خنده‌هایشان را هم...
زندان آدم را تنها‌تر و تنهایی را عمیق‌تر می‌کند...
اصلن آدمی که یک بار زندان را تجربه کرد، دیگر هیچ وقت آن را فراموش نمی‌کند.
اصلن آدمی که رفت زندان، دیگر آدم قبل نمی‌شود! نه خودش، نه احساساتش و نه زندگی‌اش...
زندان، زندگی را، عمر را، رویا‌ها را و آرزو‌ها را می‌بلعد.
زندان... جز لعنت شده‌هایی است که سایه شوم‌اش دست از سر ما بر نمی‌دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر