از همه جالبتر هم دو تا ساعت چوبی کوچیک بود که بالای اونا از اون پرندههای کوچیکی بود که تو کارتونها از ساعت بیرون میان و میگن کوکو کوکو! ذوق زده شده بودم ولی خب قیمتشون به نظرم گرون بود.فقط از دیدنشون لذت بردم.
بعضی از مراکز خرید انقدر بزرگ هستند که تا وسطاش که میرم حوصلهم سر میره ولی همهاش تجربههای جدید. انقد تنوع اجناس زیاد هست که آدم میمونه چی بخره.
اون روز نزدیک شهرداری و چن قدم مونده به ایستگاه مترو دیدم مردم اینجا هم کم از ملت ما ندارن و سنگ فرش خیابون کم و بیش پر شده از لیوان، دستمال و زباله...سر بعضی از چهارراهها هم افراد مسنی که انگار سرقفلی اونجا رو دارند لیوان به دسا گدایی میکنن.
ماشینها خیلی مقررات رو رعایت میکنند و در طول یه مسیر که به دلیل شلوغی جاده همه ماشینها با سرعت کم پشت سر هم حرکت میکنند خبری از سبقت و بوق نیست.
یه آرامش و متانت خاصی تو این شهر هست که حال آدم رو خوب میکن، بهش انرژی میده برای تلاش کردن و دوست داشتن زندگی.
پ.ن: ممنون رهای عزیز که همیشه هستی و همهی این مدت با نوشتههات، حرفهات و حضورت کلی بهم انرژی، اعتمادبنفس و انگیزه دادی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر