۱۳۹۳ آبان ۲۶, دوشنبه

سالگرد یه واقعه تلخ


خب من اگر بخوام فقط به این روز‌ها فک کنم مطمئنم اشکم سرازیر می‌شه و دل تنگیم اوج می‌گیره.
ولی همه‌اش سعی می‌کنم به پشت سرم نگاه کنم و مسیر پر فراز و نشیبی که طی کردیم تا به این نقطه رسیدیم.
همه اون سختی‌ها، نگرانی و دغدغه‌ها باعث می‌شه که خدا رو شکر کنم و صبور باشم.
به این فک کنم که اگر ویزا اوکی نمی‌شد، اگر هزار تا اگر دیگه به قطعیت نمی‌رسید اون موقع چی؟!
پس به یه نگاه به تجربه‌هایی که پشت سر گذاشتم، کمک می‌کنه که دوری موقتی رو تحمل کنم.
***
سه سال پیش ۲۶ آبان پنجشنبه بود. طرفای غروب آفتاب وقتی صدای بسته شدن در سلول اومد زندگی شخصی، کاری و درسی من هم کن فیکن شد...
هیچ وقت فک نمی‌کردم سه سال بعد در چنین موقعیتی باشم که امروز هستم.
گاهی دلم برا درس تنگ می‌شه ولی پس‌اش می‌زنم. بیشتر دوست دارم کار کنم ولی وقتی یادم می‌اد چه مفت خورهای آدم فروشی کارم رو ازم گرفتن، چطور برام پرونده ساختن و... می‌گم گور بابای همه اشون...
خدا رو شکر که اینجا هستم، جایی که برای رسیدن بهش خیلی سختی کشیدیم. اگر نبود کمک و حمایت خانواده و اگر نبودن اندک دوستای همراه و همدل هیچ وقت هم به اینجا نمی‌رسیدیم.
خدا رو بابت این همه حمایت و لطف ممنونم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر