مینشیند و با دقت آلبومها را نگاه میکند.
گاهی من هم سرسری نگاهی به عکسهای میکنم.
آدمهای توی عکسها لبخند به لبد دارند، آب و رنگ حسابی دارند و دوز احساسات پروانگیهاشان خیلی بالاست.
من از این آدمها خیلی دورم، انقدر که نمیتوانم این شادی و لبخندها را باور کنم.
بیحوصله مینشینم روی صندلی تا میم با دقت هر چه تمامتر آلبومها را ورق بزند.
و یادم میآید آخرین عروسی که همه ما شاد و خوشحال بودیم از آن مدلهای واقعنی بدون اینکه عکاس یا فیلمبردار بگوید اینجور باش یا آنجور بر میگردد به حدود بیست سال قبل، عروسی داییام.
تویِ آن عکسهای قدیمی ما بچهها قد و نیم قدی بودیم که شادی از چشمهایمان بیرون زده بود! که لبخندهایمان زنده و شاد بودند...
تویِ آن عکسها همهٔ پدر و مادرها موهایشان سیاه است، همه جوان هستند و صمیمیتر با همدیگر...
توی آن عکسها ما یک خانواده بزرگ و شاد هستیم در کنار هم.
باز هم از این عکسها خواهید داشت شک نکن
پاسخحذف