۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

روزمرگی ها


چند روز پیش بعد از مدت‌ها سین را دیدم و فهمیدم چقدر این سال‌ها زخمی شدیم و بدون اینکه جای زخم‌ها خوب شود هی زخم دیگری آمده روی قبلی و ما به مرور سخت و جان سخت‌تر شدیم.
از آن آدم‌های رویا‌پرداز و پر انرژی پنج شش سال پیش- ه‌مان‌ها که انقدر با اراده و مصمم بودن که می‌خواستند حداقل محیط اطرافشان را کمی تغییر دهند- آدم‌های معمولی خسته‌ای باقی مانده که وقت مرور خاطره‌های گذشته بغض می‌کنند و اشک می‌ریزند.
سین دیگر آن دخترک پر جنب و جوشِ شاعر مسلک نیست که دنبال شریکی از جنس شعر، کلمه و ادبیات برای خودش می‌گشت. فهمیده که پول چقدر در زندگی این روز‌ها مهم است و زندگی مشترک را فقط با دوستت دارم و شعر و ادبیات نمی‌توان به جایی رساند.
شاید جشنواره فیلم امسال، آخرین سالی باشد که بتوانیم در کنار هم تویِ صف بلیت بایستیم و حرف بزنیم و غرغر کنیم.
*هفته پیش رفتم کتابفروشی و خیلی اتفاقی دیدم که ذوب شده عباس معروفی باز هم چاپ شده (قاچاقی) و دموکراسی یا دموقراضه سیدمهدی شجاعی هم پس از چهار سال از توقیف در آمده.
دارم کتاب دومی را می‌خوانم و از خواندنش هم لذت می‌برم.
**خیلی وقت است فیلم ندیدم، مخصوصا خارجکی! یک حوصله خاصی می‌خواهد که تا اطلاع بعدی ندارم.
***ر‌ها جان این برای توئه، این مدت هر چه تلاش کردم نظر‌هایم در وبلاگت ثبت نمی شه!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر