این اتفاق بارها و بارها برام افتاده که از روی انسانیت یا هر کوفت اخلاقی دیگه کار کسی رو راه انداختم و الخ بعد؟ چنان ضریه و لگدی زده که جاش تا ابد خواهد موند.
تصمیم گرفتم دیگه دلم برا کسی نسوزه، خیلی از ضربههایی که تا حالا خوردم مال همین دلسوزیها و احساساتی برخورد کردن با موضوعات مختلف به ویژه در برابر بشرهای دو پا است.
بعضیا هستن اگر نداشته هاشون رو تو روشون نیاری بعد یه مدت پرو میشن!
یه عده هم هستن سر خودشون رو مثل کپک کردن زیر برف وقتی کثافت کاری هاشون رو به روشون نمیاری یا میگه درست نیس پرده دری کنم بعد برات شاخ میشن!
یعنی تنها کاری که به ذهنم میرسه اینه که این روابط انسانی رو هر روز محدودتر کنم، بشرهای دو پا خواسته یا ناخواسته بیشتر از هر موجود جانداری به هم دیگه آسیب میرسونن.
بعضی وقتا این آسیبها قابل جبران ولی گاهی با گذشت زمان این آسیبها تبدیل میشن به عقدهها و اندوههای عمیقی که نه تنها فراموش نمیشن بلکه عمیقتر شدنشون درد و مرضهای جدیدی رو هم به دنبال میآره.
یه زمانی شاید ولی الان من از اون آدمهای هر آنچه بر خود میپسندی یا نمیپسندی بر دیگران بپسند یا نپسند نیستم، از اون مدل آدمهای بخشنده و مهربون و الخ...
من آدمهایی رو که بهم زخم زدن، آدمهایی که دلم رو شکوندن و به هر نحوی غصه دارم کردن رو نفرین میکنم.
مخصوصا هر وقت یادم میافته کارم رو چطور از دست دادم از بالا تا پایین نفرین میکنم...
لابد یه عده هم از دست من ناراحتن، یا زخمی شدن یا هر چیز! نمیدونم اونا چیکار میکنن ولی من یه آدمهای مشخصی رو از ته دلم نفرین میکنم، هر وقت که جای زخم هام درد میگیره...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر