۱۳۹۴ تیر ۱۴, یکشنبه

خر درونم


گاهی وقت ها خر درون آدم شروع می کند به لنگ و لگد انداختن شدید و کاری به سرت می آورد که نگو.
چند شب پیش خر درونم فیلش یاد هندوستان کرد. مجبورم کرد دو ساعت عر بزنم تا آرام بگیرد. یادم افتاده بود به میز کارم و اتاق خبر. هر کاری می کردم از فکر کارم خلاصی پیدا نمی کردم. به خودم می گفتم تو همون آدمی بودی که خسته شده بودی، فرسوده شده بودی می گفتی دیگه از این همه تکرار خسته شدم، حالا چته؟ ولی خر درونم عر می زد و می گفت من دلم تنگِ تنگ. این رو بفهم.  کارم بهم کلی اعتمادبنفس داده بد یه جایگاه ویژه که خیلی ها آرزوش رو داشتن. می زدن تو سر ما که خبرنگار فلان جا هستید ولی همون آدم ها از خداشون بد تو چنین محیطی کار کنن. همه چی در رسمی بود و با انضباط خاصی که مدنظرم بود. و از همه مهم تر این که ما تولید کننده بودیم و برای سایرین منبع حساب می شدیم. این بهترین وجه قضیه بود.
امروز داشتم کتابخونم رو تمیز می کردم، بس که خاک نشسته بود روش. یه قفسه دارم پر از لوح تقدیر. داشتم نگاهشون می کردم  با خودم می گفتم یه لحظه که دلتنگ کارم می شم هیچ کدوم از این ها به درد نمی خورن، نه اون لوح ها، نه تشویق ها و نه هدایایی که طی سال های کارم گرفتم هیچ کدوم آرومم نمی کنه، هیچ کدوم مرهم نمی شن...دلتنگی ... آی دلتنگی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر