پنجشنبه پنجم آذر، چهار سال از آن شنبهای که آزاد شدم گذشت.
بعد مدتها ع را دیدم که میگفت توی باغش کشاورزی میکند و خوشحال از کاشتن گوجه و خیار است. حالا بیشتر از همیشه دلش برای خودش میسوزد و خانوادهاش و میخواهد فقط به فکر خودش و آنها باشد.
بعد از بارها احضار شدن، کتک خوردن، شکسته شدن دو دنده و سه دندان، آزار و اذیت مدام خانوادهاش حالا میخواهد کنار خیار و گوجههایش آرام زندگی کند.
جرماش شاعری بود، شاعر معترض.
با هم حرف زدیم، از نارفیقیها و اینکه در زمان گرفتاریها چقدر آدم تنهاست و خانوادهها چه زجری میکشند.
ما همه دنبال آرامشی م و حس امنیتی که دیگر برایمان وجود ندارد.
ع گفت که مدام استرس این را دارد که کسی از جایی کارها، رفتارها و ارتباطاتش را زیر نظر داشته باشد و بعد هم با هم فحش دادیم به این حسی که از دستش خلاصی نداریم.
بعد مدتها ع را دیدم که میگفت توی باغش کشاورزی میکند و خوشحال از کاشتن گوجه و خیار است. حالا بیشتر از همیشه دلش برای خودش میسوزد و خانوادهاش و میخواهد فقط به فکر خودش و آنها باشد.
بعد از بارها احضار شدن، کتک خوردن، شکسته شدن دو دنده و سه دندان، آزار و اذیت مدام خانوادهاش حالا میخواهد کنار خیار و گوجههایش آرام زندگی کند.
جرماش شاعری بود، شاعر معترض.
با هم حرف زدیم، از نارفیقیها و اینکه در زمان گرفتاریها چقدر آدم تنهاست و خانوادهها چه زجری میکشند.
ما همه دنبال آرامشی م و حس امنیتی که دیگر برایمان وجود ندارد.
ع گفت که مدام استرس این را دارد که کسی از جایی کارها، رفتارها و ارتباطاتش را زیر نظر داشته باشد و بعد هم با هم فحش دادیم به این حسی که از دستش خلاصی نداریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر