۱۳۹۴ آبان ۱۷, یکشنبه

روز نوشت/ تغییرات

بعد از یک ماه و خرده‌ای رفتم آرایشگاه که ابروهای پاچه بزی شده‌ام را مرتب کنم. آرایشگر همیشگی نبود. پرسیدم کی می‌آید؟ گفتند نمی‌آید. گفتم خب کی می‌آید، گفتند دیگر کار نمی‌کند و این خانم مسوول جدید آرایشگاه هستند. کمی شوکه و دو دل شدم برای ماندن یا رفتن. بعدفک کردم خب، باید با همین بسازم...
آرایشگر قبلی هفت هشت سال شاید هم بیشتر اینجا کار می‌کرد و همه را می‌شناخت، دیگه لازم نبود بگی چی می‌خوای و چیکار باید بکنه.
این تغییر ناگهانی اولش برام یه شوک بود، البته در حد چند دقیقه بعد به این فک کردم خب این دختر جوون هم باید از یه جایی شروع کن و چقد خوب که جراتش رو داشته.
دوستم مدتی می‌ره دوره آرایشگری، چون فهمیده با این مدارک دانشگاهی و شغل‌هایی که هیچ ثباتی ندارن داشتن یه هنر و تخصص خیلی مهم و واجب. فک کردم که اون هم یه روزی باید از یه جایی شروع کن و باید بهش اعتماد کرد.
آرایشگر جوان بهم گفت اگر اونجور که خواستید نشد هزینه رو ندید. گفتم چه حرفیه. من آدم گیری نیستم. خیلی چیز خاصی هم نمی‌خوام فقط کاش مدل ابروهایی که همیشه روی شیشه بودن هنوز هم بودن تا نشون می‌دادم کدوم مدل...
‌‌نهایت هم کارش خوب بود و خیلی دوستانه با هم برخورد کردیم.
این سال‌ها دارم یاد می‌گیرم ریسک کنم و به تغییر‌ها بیشتر روی خوش نشون بدم، البته تغییرهایی که آرامش روحی و روانیم رو حفظ می‌کنن یا کمتر بهش آسیب می‌رسونن.
زندگی دیگه پیچیده، غیر قابل پیش بینی و خیلی وقت‌ها غافلگیر کننده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر