شنبه رفتم یه سر به "ف" زدم. تا دو سال قبل دغدغهاش نداشتن بچه بود و حالا که بچهاش یک سال و نیمه شده از تنهایی و کم لطفیهای همسرش شاکی شده.
"پ "رو هم بعد سه سال شایدم چهار سال دیدم.
گفت که بعد از آزادی از زندان دچار یه بیماری عصبی شده که تامدتها درگیرش بوده و الان حالش بهتره. میگفت جز کار خبرنگاری هیچی بلد نبوده و مجبور بوده به همین کار برگرده هر چند که هر روز مجبور باشه کلی خفت و خواری تحمل کنه. میگفت فلانی ۱۳ سال سابقه کار داره و هر روز دارن خفتش میدن ولی به خاطر حقوق و پورسانتی که داره و مجبور خرج رن و بچهاش رو بده موندگار شده...
نمایشگاه کتاب هر سال بیکیفیتتر میشود، امسال فقط رفتم که پ را آنجا ببینم. حتی دو ساعتی که منتظر شدم تا بیاید کوچکترین ذوق و انگیزهای برای دیدن غرفهها نداشتم. دریغ...
منتظرم که از دندان پزشکی تماس بگیرند ولی هنوز خبری نشده. این بار روکشها را چسب نزد و با بدختی و حساسیت بیش از حد دارم توی دهانم تحملشان میکنم.
«او» میرود سرکار و این بهترین خبر این روزهاست. کار سختی است ولی ما به پولش احتیاج داشتیم. دو هفته اول دو روز کامل و سه روز نصفه میرفت چون باید کلاسهای زبانش را هم میرفت ولی یک ماه پس از شروع کلاسها اعلام کردند که بودجه دولتی قطع شده و کلاسها دیگر تشکیل نمیشود.
حالا سه هفته است که شش روز هفته سرکار میرود و قرار است از این هفته دو روز تعطیل باشد که فشار کمتری را تحمل کند.
رسیدن آوارههای سوری به مرز کشورهای اروپایی سر و صدای زیادی در رسانهها به راه انداخت و دولتها تحت تاثیر همین تبلیغات و فشارها وادار شدند که تعدادی از آوارهها را به عنوان پناهنده بپذیرند. عواقب پذیرشها دیر یا زود خودش را در جامعه اروپا نشان خواهد داد. خوشبختانه، بدبختانه یا حتی شوربختانه در کشورهای اروپایی که هر کدام زبانی تخمیتر از آن یکی دارد زبان کلید ورود به اجتماع و بازارهای کاری است و تا زبان بلد نباشی درمانده خواهی ماند. حالا با ورود پناهندههای جدید پولی که دولت به موسسات دولتی میداده تا پناهندگان و مهاجران قبلی بتوانند از کلاسهای زبان استفاده کنند در نیمه کلاسها قطع شده و این یعنی بدبختی و گرفتاری برای خیلیها.
نمیدونم در ماههای آینده چه اتفاقات دیگری رخ میده...
بشر با حماقت هاش هم نوع هاش رو به جون هم میاندازه و بعد که یک طرف بدبخت و بیچاره شد میخواد بهش کمک کنه...
"پ "رو هم بعد سه سال شایدم چهار سال دیدم.
گفت که بعد از آزادی از زندان دچار یه بیماری عصبی شده که تامدتها درگیرش بوده و الان حالش بهتره. میگفت جز کار خبرنگاری هیچی بلد نبوده و مجبور بوده به همین کار برگرده هر چند که هر روز مجبور باشه کلی خفت و خواری تحمل کنه. میگفت فلانی ۱۳ سال سابقه کار داره و هر روز دارن خفتش میدن ولی به خاطر حقوق و پورسانتی که داره و مجبور خرج رن و بچهاش رو بده موندگار شده...
نمایشگاه کتاب هر سال بیکیفیتتر میشود، امسال فقط رفتم که پ را آنجا ببینم. حتی دو ساعتی که منتظر شدم تا بیاید کوچکترین ذوق و انگیزهای برای دیدن غرفهها نداشتم. دریغ...
منتظرم که از دندان پزشکی تماس بگیرند ولی هنوز خبری نشده. این بار روکشها را چسب نزد و با بدختی و حساسیت بیش از حد دارم توی دهانم تحملشان میکنم.
«او» میرود سرکار و این بهترین خبر این روزهاست. کار سختی است ولی ما به پولش احتیاج داشتیم. دو هفته اول دو روز کامل و سه روز نصفه میرفت چون باید کلاسهای زبانش را هم میرفت ولی یک ماه پس از شروع کلاسها اعلام کردند که بودجه دولتی قطع شده و کلاسها دیگر تشکیل نمیشود.
حالا سه هفته است که شش روز هفته سرکار میرود و قرار است از این هفته دو روز تعطیل باشد که فشار کمتری را تحمل کند.
رسیدن آوارههای سوری به مرز کشورهای اروپایی سر و صدای زیادی در رسانهها به راه انداخت و دولتها تحت تاثیر همین تبلیغات و فشارها وادار شدند که تعدادی از آوارهها را به عنوان پناهنده بپذیرند. عواقب پذیرشها دیر یا زود خودش را در جامعه اروپا نشان خواهد داد. خوشبختانه، بدبختانه یا حتی شوربختانه در کشورهای اروپایی که هر کدام زبانی تخمیتر از آن یکی دارد زبان کلید ورود به اجتماع و بازارهای کاری است و تا زبان بلد نباشی درمانده خواهی ماند. حالا با ورود پناهندههای جدید پولی که دولت به موسسات دولتی میداده تا پناهندگان و مهاجران قبلی بتوانند از کلاسهای زبان استفاده کنند در نیمه کلاسها قطع شده و این یعنی بدبختی و گرفتاری برای خیلیها.
نمیدونم در ماههای آینده چه اتفاقات دیگری رخ میده...
بشر با حماقت هاش هم نوع هاش رو به جون هم میاندازه و بعد که یک طرف بدبخت و بیچاره شد میخواد بهش کمک کنه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر