۱۳۹۴ دی ۱۵, سه‌شنبه

روز نوشت/ میگرن

دو هفته ورزش کرده بودم و چقد راضی و خوشحال که این مدت خبری از می‌گرن نبوده. بعله خودم رو چشم زدم و یکشنبه چنان سردردی گرفتم که فقط استفراغ می‌کردم و بزرگ‌ترین آرزوم این بود که بی‌هوش بشم و انقد درد نکشم.
می‌گرن مثل یه خر چموش که فقط بلده جفتک بندازه و گاز بگیر حتی اگر هر روز بهش هویج و کاه و یونجه تازه بدی. کاری به سر می‌اره که از زندگی سیر بشی. خلاصه اینکه نابودم کردم و جبران همه روزهایی که نبودش رو اساسی کرد.
از همه بد‌تر اون حالت تهوع بود. قبلن اگر یه بار بالا می‌آوردم بعد چند دقیقه سردردم آروم می‌شد ولی این بار فقط دردم بیشتر می‌شد و از شدت درد فقط ناله می‌کردم. متاسفانه اینجور وقتا هیچ دارویی هم کمک نمی‌کنه ولی شانس آوردم با کمک یه مسکن قوی کمی از شدت درد کمتر شد. هر بار می‌گرن تموم می‌شه و چشمم رو یواشکی باز می‌کنم و می‌بینم ازش خبری نیس، انگار دوباره متولد شدم.
حالا جالبه یکشنبه بعد مدت‌ها از خونه رفته بودم بیرون و فیلم قصه‌ها و در دنیای تو ساعت چند است رو همراه داستان همشهری ویژه یلدا رو خریده بودم و به خیال خودم می‌خواستم باهاشون حال کنم ولی تا دو روز بعد هم نتونستم برم سراغشون.
واقعن سلامتی بزرگ‌ترین نعمت، خدایا شکرت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر