۱۳۹۵ فروردین ۱۳, جمعه

سیزدهم فروردین

امروز هوا خوب نبود بلکه عالی بود. انقدر دوست‌داشتنی که توانست جبران غم و اندوه دیروز را هم بکند. صبحانه املت خوردیم و بعد رفتیم سمت جاده کنار کانال آب. جاده‌ای است برای پیاده‌روی ورزش و دوچرخه‌سواری که انتهایش معلوم نیست ولی به هر کجا که برسد وجودش نعمتی است بزرگ برای من.
ورزش از عادت‌های خیلی خوب مردم اینجاست. نه سن و سال می‌شناسد و نه آفتاب، ابر و باران. هر روز در حال دویدن و پیاده‌روی هستند. چند نفره یا تنها. بیشتر آدم‌هایی که من دیدم تنها می‌دوند همراه با موسیقی.
ما حدود یک ساعت و نیم رفتیم و برگشتیم. جاده انتها نداشت. یک طرف خانه‌های آجری بود و یک طرف چمنزار. انقدر آرامش آنجا جریان دارد که آدم فک می‌کند جایی در رویاهایش غوطه‌ور شده.
وسط مسیر پیاده‌روی زمین‌های کشت شده کوچکی را دیدم که در کنار هر کدام ساختمان‌ها کوچکی بود. اینجور که مطلع شدم زمیبن‌ها را ماهانه اجاره می‌دهند تا افراد علاقه‌مند در آنها به کشت‌و‌کار مشغول شوند و بعدتر می‌تواند محصولات خود را در بازارهای هفتگی بفروشند. اگر بابام اینجا بود با اون عشق و علاقه‌ای که به گل و گیاه و کشاورزی داره حتمن یکی از کشاورزان موفق و معروف می‌شد.
هوای بعدازظهر کمی ابری بود ولی قابل تحمل و نسبتن دوست‌داشتنی.
روزها به خیلی چیزها فک می‌کنم که قابلیت نوشتن رو هم دارند ولی موقع نوشتن حتی یادم نمیاد چی بودن.
بازم خدا رو شکر. اینجا هوای نیمه آفتابی با حداقل سرما جز نعمت‌های بزرگه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر