روی تخت افتاده بودم خسته و بیحوصله. مدام با خودم فک میکردم چرا؟
شب قبلش رفته بودیم تماشای مراسم آتش بازی. قرار بود مراسم ساعت ۱۱ شب شروع شود ولی از یک ساعت قبل مردم آمده بودن. کوچک و بزرگ پیر و جوان از نژادهای مختلف. مدام صدای ترقه و فشفشه بود که از هر طرف میآمد شبیه شب چهارشنبهسوری در ایران. برای مردم آنجا عادی بود ولی من از صداهای بلند میترسیدم و برایم تحملش آزاردهنده بود. نشستیم توی ماشین تا از شر صداها کمی خلاص شویم. حدود ساعت یازده رسمن انگار کل جمعیت آن منطقه سرازیر شده بود سمت پارک. اکثرا با خانواده و دوستان بودن. تا چشم کار میکرد آدم بود...زیاد، خیلی زیاد.چن دقیقه از ساعت یازده شب گذشته بود که مراسم شروع شد. فوقالعاده و هیجانانگیز بود. آسمان مدام رنگی و رنگیتر میشد، صداها در برابر زیبایی که در آسمان شکل میگرفت هیچ بود. موسیقی هم بود ولی همه محو تماشای آتشبازی زیبایی بودند که آن بالاها جریان داشت. تجربه زیبا، فوقالعاده و هیجانانگیزی بود. نیمساعت بیشتر طول نکشید والی شادی و هیجان را میشد در چشمها و لبخندها دید...
بیست و چهار ساعت بعد اما، چنین مراسمی در نیس با حماقت توصیفناپذیر موجودی دو پا به خاک و خون کشیده میشود. گریه، زجه و غم جحای همه آن شادی و هیجان را میگیرد...
به کجا چنین شتابان؟
شب قبلش رفته بودیم تماشای مراسم آتش بازی. قرار بود مراسم ساعت ۱۱ شب شروع شود ولی از یک ساعت قبل مردم آمده بودن. کوچک و بزرگ پیر و جوان از نژادهای مختلف. مدام صدای ترقه و فشفشه بود که از هر طرف میآمد شبیه شب چهارشنبهسوری در ایران. برای مردم آنجا عادی بود ولی من از صداهای بلند میترسیدم و برایم تحملش آزاردهنده بود. نشستیم توی ماشین تا از شر صداها کمی خلاص شویم. حدود ساعت یازده رسمن انگار کل جمعیت آن منطقه سرازیر شده بود سمت پارک. اکثرا با خانواده و دوستان بودن. تا چشم کار میکرد آدم بود...زیاد، خیلی زیاد.چن دقیقه از ساعت یازده شب گذشته بود که مراسم شروع شد. فوقالعاده و هیجانانگیز بود. آسمان مدام رنگی و رنگیتر میشد، صداها در برابر زیبایی که در آسمان شکل میگرفت هیچ بود. موسیقی هم بود ولی همه محو تماشای آتشبازی زیبایی بودند که آن بالاها جریان داشت. تجربه زیبا، فوقالعاده و هیجانانگیزی بود. نیمساعت بیشتر طول نکشید والی شادی و هیجان را میشد در چشمها و لبخندها دید...
بیست و چهار ساعت بعد اما، چنین مراسمی در نیس با حماقت توصیفناپذیر موجودی دو پا به خاک و خون کشیده میشود. گریه، زجه و غم جحای همه آن شادی و هیجان را میگیرد...
به کجا چنین شتابان؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر