۱۳۹۵ تیر ۱۳, یکشنبه

هیچ‌وقت فک نمی‌کردم چندهزار کیلومتر از ایران دور شم و بخشی از زندگیم درگیر خاله‌زنک بازی و حرف‌های حاشیه‌ای بشه و گاهی تا چن روز ذهنم درگیر باشه.
هیچ نمی‌فهمم که یه نفر چطور می‌تونه انقد طلبکار باشه و فک کنه هر کاری ما می‌کنیم وظیفه‌مون هست و باید همه جوره به اون عوپضی خدمت بدیم و در عوض اون هر بار با اون زبون تیزش یه زخم بزنه به ما.
کاش هم‌سن و سال ما بود ولی دریغ و صد افسوس که جای مادربزرگ ما رو داره ولی اندازه یه جلبک شعور و معرفت نداره. ازش متنفرم و هر وقت بالاجبار می‌بینم‌ش حالم بد می‌شه.
آدمی که به خیال خودش داره زندگیش رو با نماز و روزه و دعا طی می‌کنه ولی خبر نداره که با رفتارها و حرفاش هیچ دل نشکونده‌ای دور و اطرافش باقی نگذاشته و همه رو فراری داده.

۱ نظر:

  1. خیلی برام این پست جالب بود
    چون من هم یه همچین کابوسی رو دارم ...
    که من رو درگیر این کارها می کنه .. آن هم دقیقا در شرایط کیلومتر ها دور تز از ایران

    پاسخحذف