۱۳۹۵ شهریور ۴, پنجشنبه

از دردی که می کشیم

دیروز برای دومین بار طی شش ماه اخیر با بیشرفی و نامردی عریانی رو به رو شدم که از تاب و توانم خارج بود. تا چند ساعت بعدش طرف چپ بدنم رسمن هم درد می کرد و هم کم حس شده بود یه جور دردناکی و با ته نشین شدن دل شکستگی رسیدم به مرحله تبخال زدن.
هنوز هم بهش فک میکنم، اینکه یه آدم چقد می تونه عوضی و نامرد باشه. چقد می تونه برا نشون دادن خودش برای اینکه بگه حرف حرف منه و ولاغیر می تونه کارهای کثیفی بکن و دروغ بگه تا دیگری رو بد جلوه بده. این رفتارها و نون خوردن با این راه و روش عاقبت خوشی نداره و امیدوارم بدترین اتفاق برای یه موجود عوضی که به هبچ چیز اخلاقی پایبند نیست بیفته.
تو این وقتا آدم می فهمه غربت و تنهایی چقدر زجرآور و دردناکه. چقد نیاز داره خانواده یا دوست کنارش باشه به حرفاش گوش بده و بهش دلداری.چقد نیاز داره محکم بغلش کنن و بهش بگن ما هستیم.
ولی اینجا ما دو تا تنها و مظلوم افتادیم، بین عوضی هایی که جز آزار روحی و روانی هیچ تاثیری رو زندگیمون نداشتن. دیروز شده بودیم مثل مرغ سرکنده ای که باید نفر سومی حرفاشون رو گوش کنه یه نفر که آرومشون کنه ولی نبود...حتی کیلومترها دورتر هم نبود کسی که بریم پیشش...
ولی باز خدا رو شکر پیش هم بودیم و در کنار هم. مطمئن چنین رفتاری اگر در تنهایی مطلق با آدم بشه اثر منفی ش به مراتب دردناک تر خواهد بود.
من مطمنم خدا مثل همیشه مراقبمون هست. وقتی آدم روی پای خودش وای میسته و تو کارش هم آب بندی و ماستمالی نیس خدا یه جایی که انتظارش رو نداره جواب صداقتش رو خواهد داد. دنیا اینجوری نمی مونه که تو سال 2016 یه سری آدم به دوران رسیده فک کنن به واسطه رانت هایی که دارن می تونن رفتارهای کدخدامنشانه داشته باشن و بقیه رو رعیت و نوکر حلقه به گوش خودشون بدونن، کور خوندید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر