۱۳۹۶ فروردین ۲۵, جمعه

از ماست که بر ماست

امروز هوا ابریه ولی حالم بهتر از دیروز و روز قبلترش هست. هر چقد می خوام خودم رو در معرض خبرها قرار ندم نمیشه و متاسفانه هنوز هم یه لعنتی عوضی می تونه تا حد زیادی من رو عصبی و ناراحت کنه. خبر ورود ملعون رو در مطب دندونپزشکی خوندم و انقد دچار دل بهم خوردگی و تهوع شده بودم که فقط دلم می خواست یه جای بزرگ و دور باشم و فقط داد بزنم، فحش بدم و برم جلو...شایدم یه جایی باشم با کسایی که تجربه اون سال ها رو دارن و حرف بزنیم اشک بریزیم و خالی شیم. باورم نمی شد که یه نفر با اون همه فاجعه آفرینی بیاد. یه نفر که لحنش، حرفاش و همه چیش برام شکنجه آور بوده بیاد و ملت همینجور ازش عکس و خبر منتشر کنن و باز هم دیده بشه...
دیروز ولی به سردرد سگی گذاشت آخرش هم بعد از استفراغ شدت سردردم کم شد و تونستم یه نفسی بکشم. خب هر چقد حرض بخوری یه جا جمع میشه و بعد سرهم باهام حساب میشه.
امروز ولی باید بهتر از رورهای قبل باشه. کمتر میرم سمت خبرها و سعی می کنم برم پیاده روی.
به لطف ی شبکه های مجازی آدم ها زودتر از اون چیزی که فک کنن دیده می شن و شاید یکی از دلایلی که هر کسی به خودش اجازه داده بره تو صف ثبت نام همینه و چقد حس ناراحت کننده، غم انگیز و تهوع آوری رو به آدم منتقل می کنه این حجم از عکس، فیلم و خبرهایی که درباره ثبت نام کننده ها متتشر میشه. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر