۱۳۹۶ فروردین ۲۱, دوشنبه

نوشتن

بوی گند سیگار پیچیده تو خونه. پنجره ها رو باز کردم تا بوی گندش بره. نسیم خنکی می خوره تو صورتم و حالم رو بهتر میکنه. امروز چن تا شیشه جدید خریدم و با کلی ذوق آویشن، چای سفید و قرمز، غوره خشک و الخ رو ریختم توشون و برچسب زدم. موقع پر کردن شیشه ها به این فک میکردم که چی شد که حالا دلخوشیم شده کناره این شیشه ه بودن، پر کردن و برچسب زدنشون؟! از کجا رسیدم به اینجا؟!
بدبختی و درد جایی بیشتر میشه که هر کسی حرف آدم رو نمی فهمه. وقتی از عدم رضایت حرف می زنی یه حرفایی می زنن که فقط دلت می خواد نامریی بشی...دلت می خواد فریاد بزنی خفه شید...
پنجره بازه، نسیم خنکش می خوره تو صورتم. نفس عمیق می کشم و به خودم امید می دم...هر چند واهی.
می خوام به خودم کمک کنم، با نوشتن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر