صبح شنبهاس، هوا تقریبا ابریه ولی اون دور دورا یه کورسویی از آفتاب به چشم میخوره. از ساعت چهار صبح بیدارم ولی افتادم تو تخت. پنجشنبه عصر رسیدم خونه؛ خسته و کوفته. دیروز فقط یه کم وسایل رو جمع کردم ولی همچنان همهچیز کف اتاق ریخته، اصلن حس و حال اینو ندارم که وسایل رو تو کمدها جا بدم. کاش زودتر از این خونه بریم. پلهها و جا کفشی پر از خاک شده و تعمییر طبقه پایین همچنان ادامه داره، به شدت به غار نیازمندم و با خودم هم درگیر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر